تائید کردن کارآفرین نوجوان شیرینی روزانه

تائید کردن: کارآفرین نوجوان شیرینی روزانه مدرسه زندگی فروش شیرنی دانش آموز

  • خرید کتاب از گوگل
  • چاپ کتاب PDF
  • خرید کتاب از آمازون
  • خرید کتاب زبان اصلی
  • دانلود کتاب خارجی
  • دانلود کتاب لاتین
  • توجه: در صورتی که فایل دارای ایراد است یا حقوق نویسنده رعایت نشده با ما تماس بگیرید

    گت بلاگز اخبار حوادث شوهرم با همسر دوستش فرار کرد و بچه‌ها را هم بُرد! / روایت زن جوان از خرده‌خیانت‌های خانوادگی

    وقتی جهت آخرین بار کلمه علاقه را در پیامک شوهر خیانتکارم دیدم همه وجودم لرزید آیا که آتشفشان همین کلمه زندگی مرا با مواد سربی آتشین سوزاند و به خاکستر تبدیل کرد

    روایت زن جوان از خرده خیانت های خانوادگی: شوهرم با همسر دوستش فرار کرد و فرزند ها را هم بُرد!

    عبارات مهم : زندگی

    وقتی جهت آخرین بار کلمه علاقه را در پیامک شوهر خیانتکارم دیدم همه وجودم لرزید آیا که آتشفشان همین کلمه زندگی مرا با مواد سربی آتشین سوزاند و به خاکستر تبدیل کرد. هنگامی که واژه علاقه را جهت نخستین بار روی نیمکت پارک از «هاتف» شنیدم احساس کردم پرنده کوچک خوشبختی بر شانه ام نشسته است ولی نمی دانستم روزی این واژه قشنگ «هر جایی» می شود و آن پرنده کوچک بر شانه فرد دیگر خاکسترنشینی مرا نظاره گر خواهد بود آیا که …

    زن 27 ساله درحالی که به آخرین پیامک همسرش خیره شده است بود با بیان این که نمی دانم قصه تلخ زندگی ام را چگونه جهت دو فرزندم تعریف کنم به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری پنجتن مشهد گفت: 10 سال قبل زمانی که نوجوانی پرشورو نشاط بودم و آرزوهایم را به قشنگی های محیط زیست گره می زدم پارک نشینی با دوستانم تنها تفریح و خوشگذرانی ام بود به طوری که زیاد اوقاتم را به گشت و گذار در پارک می پرداختم.

    در یکی از همین روزها هنگامی که با دوستانم روی یکی از نیمکت های پارک در حال لطیفه گفتن و خندیدن بودیم ناگهان نگاهم با نگاه پسر غریبه ای تلاقی کرد که با دوستانش در حال عبور از کنار ما بودند آن لحظه قشنگ و جالب برایم قابل توصیف نیست در حالی که اتفاق عجیبی در قلب و روحم رخ داده بود از دوستانم فاصله گرفتم هنگامی که «هاتف» به کنارم رسید گفت «عاشقانه دوستت دارم!»

    شوهرم با همسر دوستش فرار کرد و بچه‌ها را هم بُرد! / روایت زن جوان از خرده‌خیانت‌های خانوادگی

    با این ابراز عشق، گویی دوباره متولد شدم طولی نکشید که با وجود مخالفت خانواده هاتف تصمیم به ازدواج گرفتیم اگرچه آن ها می درخواست کردند عروسشان را به شیوه سنتی گزینش کنند ولی در برابر علاقه آتشین ما چاره ای جز تسلیم نداشتند. خلاصه هنگامی که پای سفره عقد نشستم احساس کردم همه آرزوهایم به رنگ های زیبای پاییز گره خورد ولی در نیشابور شغل مناسبی جهت همسرم پیدا نشد به همین علت به مشهد مهاجرت کردیم.

    این جا بود که با تولد دو فرزندم زندگی ما رنگ و بوی بهاری گرفت ولی آرام آرام دیگر از آن «دوست داشتن ها» و «عشق ورزیدن ها» خبری نبود گویی این علاقه چون آتشفشانی بود که جهت مدت کوتاهی فواره زد و سپس خاموش شد حدود 10 سال از ازدواجمان می گذشت که روزی هاتف مهمان ناخوانده ای را به منزل آورد واو را از هم ولایتی هایش معرفی کرد که او نیز با همسر و فرزندانش در حاشیه مشهد زندگی می کرد.

    وقتی جهت آخرین بار کلمه علاقه را در پیامک شوهر خیانتکارم دیدم همه وجودم لرزید آیا که آتشفشان همین کلمه زندگی مرا با مواد سربی آتشین سوزاند و به خاکستر تبدیل کرد

    از آن روز به بعد رفت و آمد خانوادگی ما و خانواده رمضان شروع شد در حالی که فرزندانم دو همبازی هم سن و سال خودشان یافته بودند من و هاتف نیز دوستان جدیدی پیدا کرده بودیم من و لادن هم خیلی صمیمی شدیم و از این که در این شهر دوستی مانند او داشتم خیلی خوشحال بودم این صمیمیت خانوادگی به آن جا کشید که زیاد روزهای تعطیل را کنار یکدیگر می گذراندیم و حتی خریدهایمان نیز یکسان شده است بود این دلبستگی خانوادگی به جایی رسید که دیگر لادن حجابش را نزد همسرم اصلا رعایت نمی کرد و من هم این عنوان را نشانه تجدد و فرهنگ بالای او می دانستم.

    چند ماه از این آشنایی و ارتباط با خانواده رمضان نگذشته بود که روزی همسرم به منزل آمد و در حالی که لوازمش را داخل چمدان مسافرتی می گذاشت به من گفت: جهت یک ماموریت کاری چند روز به شهرستان می رود اگرچه همسرم شور و شوق عجیبی داشت ولی دلشوره غریبی وجود مرا فرا گرفت به طوری که گویی این سفر بازگشتی ندارد چند روز بعد رمضان به منزلم آمد و جویای آدرس بستگان همسرم شد او گفت: هاتف و لادن نقشه شومی طرح کرده اند و به اتفاق فرزندانم به پایتخت کشور عزیزمان ایران گریخته اند.

    باور کردنی نبود ولی هاتف به تماس هایم پاسخ نمی داد به او خبر دادم و نوشتم فقط بگو چه کوتاهی کردم که مستحق چنین خیانتی بودم. او پاسخ داد تو نقصی نداشتی من آدم کثیفی هستم ولی چاره ای جز رسیدن به عشقم را نداشتم! چقدر واژه «عشق» برایم آشنا بود 10 سال قبل نفهمیدم که روزی این واژه هر جایی می شود. به طوری که آتشفشان این علاقه زندگی مرا می سوزاند حالا مانده ام قصه هاتف را چگونه جهت فرزندانم بازگو کنم و …

    شوهرم با همسر دوستش فرار کرد و بچه‌ها را هم بُرد! / روایت زن جوان از خرده‌خیانت‌های خانوادگی

    ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی

    خراسان

    واژه های کلیدی: زندگی | خانواده | اتفاق عجیب | اخبار حوادث


    دانلود


    دانلود فایل ها

    نویسنده : blogzz

  • کتاب زبان اصلی J.R.R
  • دانلود رایگان کتاب از آمازون
  • تکست بوک
  • خرید کتاب انگلیسی
  • خرید کیندل آمازون
  • کتاب زبان اصلی
  • خرید کتاب زبان اصلی دانشگاهی
  • باکس کتاب
  • مانگا زبان اصلی
  • قیمت چاپ کتاب PDF
  • چاپ مانگا
  • رفتن به نوار ابزار